رفتی و دیوانه شدم من رفتنت را
رفتی و این رفتن نبرد بوی تنت را
افیون و بنگ و جرعه های بی ثمر را
من مرده ام, مرده نمیفهمد خطر را
در پشت پلک بسته ام با من هم آغوشی
لبخند داری بر لبت اما تو خاموشی
یک دم بیا گریه شوم در حجم آغوشت
بعدا برو ای دلستان یادم فراموشت
شاید که آغوشت کند حال مرا ابری
شاید بشوید اشک ها یاد تو را قدری
رفتی پریشان میکند یادت مرا هر دم
رفتی و جز یاد تو نیست چیزی مرا مرحم
"لونا"